باز تو

ساخت وبلاگ
متیو پری در خانه اش یک اتاق را به بتمن اختصاص داده است متیو: من نقاشیا و چیزای مربوط به بتمن رو دوست دارم جیمی: نقاشیای بتمن؟ با اونا چی کار می کنی؟ متیو: شاید برای من زمانش رسیده باشه که اینو بهت بگم و لطفا در این مورد به کس دیگه حرفی  نزن جیمی: باشه متیو: من بتمن هستم! * حتی می شد نوبل ادبیات به متیو پری هم بدن چی از باب دیلن کم داره؟ باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 23:18

درخت که نمی داند کوچ یعنی چه پرنده است که رنج می کشد  بالهایش را باز می کند دل می کند و می رود   پرنده که نمی داند زمستان یعنی چه به جاهای گرم تر کوچ می کند درخت است که رنج می کشد برگ می ریزد دل می کند و می ماند باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : رفتن و ماندن,رفتن و ماندن در عشق,میان رفتن و ماندن,بین رفتن و ماندن,متن رفتن و ماندن,رفتن ماندن,اینقدر بین رفتن و ماندن,شعر درباره رفتن و ماندن,جمله درباره رفتن و ماندن,اس ام اس رفتن و ماندن, نویسنده : 1koowat7 بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 5:31

امروز از هم گسستم اگه بال و پر شکستم وبه پرتگاه غم رسیده گامهای من چو غرق خاطراتم و غریق بی نجاتم وبی خواب و زابراهم و طوفان حال من تاریکمفردا سراغ من بیا یک روز زیبا سراغ من بیا باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 5:31

بچه که بودم. خیلی هم بچه نه مثلا پنجم ابتدایی، پدرم دو کتاب نوحه خرید. نمی دانم برای چه چون نه خودش مسجد می رفت و نه هیچکدام از ما. من یکبار کتاب نوحه را برداشتم به مسجد رفتم و با اعتماد به نفس یک نوحه خواندم. از آن سال دیگر این روند شروع شد. حالا پدرم هم به مسجد می آمد. احتمالا ذوق نوحه خواندن پسر بزرگش را داشت. اما من خوب نبودم. دیگران این طور می گفتند. ریتم نداشتم. نوحه ها در نمی آمد. مجلس به هم می ریخت. یکی سه ضرب می زد یکی شور، یکی زخم زبان. کم کم نوحه خواندن در مسجد شده بود کابوس من. رفتن پشت میکروفون و جلوی آن همه آدمی که تو را دوست نداشتند قرار گرفتن واقعا باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 5:31

باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : i know that she's the only person in the entire universe, نویسنده : 1koowat7 بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 0:05

دارم فکر می کنم یکی از باگای خلقت اینه که نمیشه یهو ناپدید شد. منظورم نامرئی شدن نیست، منظورم ناپدید شدنه، وجود نداشتن. یعنی یهو تموم شی، تو یه لحظه و جوری که اصلا انگار تا حالا وجود نداشتی. اثر انگشتت از همه ی لیوانایی که باهاشون چای خوردی پاک شه. کفشا و لباسات غیب شن. همه ی کلمه های که  نوشتی از همه ی دفترا و کتابا ناپدید شن. اگه دست کسی رو با عشق فشار دادی، اگه کسی را با تمام وجود در آغوش گرفتی، اگه با همه ی قلبت به کسی گفتی که دوستش داری، یادش بره. فراموش کنه فراموش کنی فراموش بشی.فراموشی کامل. نمیشه فراموش گرد. نمیشه به گذشته برگشت. نمیشه یهو ناپدید شد. باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : ناپدید شدن نوار وظیفه,ناپدید شدن هواپیمای مالزی,ناپدید شدن هواپیمای,ناپدید شدن هواپیما,ناپدید شدن اطلاعات فلش,ناپدید شدن هواپیمایی مالزی,ناپدید شدن مریم,ناپدید شدن فایل های فلش,ناپدید شدن طناز خامه,ناپدید شدن دکل نفتی, نویسنده : 1koowat7 بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 15 مهر 1395 ساعت: 17:35

الان گنجشکا دارن اون بیرون می خونن. طبیعتا نباید اینطوری باشه آخه الان که بهاری چیزی نیست. ولی خوب اینطوریه. این همون تفاوت بین انسان خردورز و طبیعت مست لایعقله. گنجشک آخه چه می فهمه پاییز یعنی چی؟ از وقتی صاحب باغ همسایمون سپیدارای قشنگشو قطع کرد دیگه گنجشکا نفهمیدن پاییز کی میاد. نفهمیدن که پاییز یهو میاد و طوفان رنگ و رنگ که بر پا در دیده می کند*. گنجشکا که هیچ دیگه آدمام نمی دونن پاییز کی میاد. یه اولی مهری هست این دختر پسرای تازه هفت ساله شده با لباس فرم عین جوجه ماشینی راه میفتن میرن مدرسه و خیابونا رو به اشغال خودشون در میارن. از اینجا میشه فهمید پ باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 15 مهر 1395 ساعت: 17:35

شبیه شبم مثل اولین قطرات تاریکی که روی خورشید را می پوشانند تا ستاره ها نفس راحتی بکشند می پرسی که : "من کجای این شعرم؟" تو می خندی تو راه می روی معشوق ات را می بوسی معشوق ات را دوست می داری و من شبیه شبم مثل اولین قطرات تاریکی...     مهدی یکتا 1395/7/13 باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : شبیه ساز شبکه,شبیه سازی شبکه های کامپیوتری, نویسنده : 1koowat7 بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت: 15:48

 مونا   از لا به لای صندلی ها به آرامی  عبور کرد. از پله های صحنه بالا آمد و در چند قدمی من ایستاد. دست راستش را روی چانه اش گذاشته بود و من را برانداز می کرد. چشمهای درشت قهوه ای رنگی داشت. موهایش را بالای سرش بسته بود و گوشه ی راست لبش را با دندان هایش می خورد. گفت: " بچرخ ببینم " من هم این کار را کردم. " حالا دستهاتو موازی شونه ات نگه دار"  و من باز اطاعت کردم. " حالا برگرد" دوباره چرخیدم. " یقه اسکیت رو در بیار" گفتم: " ببخشید این کار ها برای چیه؟" گفت:" چیه خجالت می کشی؟" - نه ولی نمی فهمم چرا این کارها رو می کنید؟ - خیلی مبتدی هستی. نمی دونم اون همه مهارت رو از ک باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 59 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 18:33

چشمهایت را بسته ایستاره هایی که چشمک می زنند را نمی بینی گذر ماه را از میان ابرها نمی بینی غم را نمی بینی  که می افتد و هزار تکه می شود شب چگونه به پایان خواهد رسید؟ ازفصل ها زیاد گفته اند از خیابان ها باران شب هایی که راهی به سحر ندارند از تو اما  هیچ دختری بودی  با دستهای کشیده  چشمانی عمیق و موهایی که راه را به باد ها نشان می داد این روزها باد های سرگردان زیادی از حوالی خانه ام رد می شوند دختری بودی با خنده ای ساده آنقدر ساده که هر بار می خندیدی فرقی نمی کرد زمستان باشد یا پاییز من شکوفه می زدم دختری بودی که ... ساده بگویم من هر روز عاشق تر می شوم غم را باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 11:38

هر چیزی در این دنیای جای ویژه ی خودش را دارد. خوردن هدف دارد. نخوری می میری. خوابیدن دلیل دارد، نخوابی می میری. نیاز جنسی اقتضا دارد. که خدای نکرده نسلمان منقرض نشود! همه ی چیزهای دیگر حول همین سه تا شکل می گیرند. دقیقا و تحقیقا همه چیز. مسئله نوشتن اما چیز دیگری است. نوشتن به آن قسمت ناشناخته از مغزمان ربط دارد که دوست دارد تا ابد بماند. که جاودانه باشد. ما می خواهیم همه کس باشیم، همه جا برویم و بر همه چیز مسلط شویم. ما می خواهیم قادر مطلق باشیم. ما نیاز داریم تا قادر مطلق باشیم اما نمی شود. چون برای آن تکامل نیافته ایم که قادر مطلق باشیم. ما اینجاییم تا از باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395 ساعت: 15:55

یه پرستوی مهاجر اومده بود تو برجک. بهار بود. پرستوهای مهاجر همه جای پاسگاه رو پر کرده بودن. چند کیلومتر اون طرف تر، درست روی نوار مرزی، یه دشت پر از گلهای بنفش بود. اونجا جایی بود که جز آدمای نظامی و کشاورزایی که زمینشون درست لب مرز بود کسی نمی تونست رفت آمد کنه. اون ور مرزیا درست کنار اون دشت گلهای بنفش یه برجک فلزی داشتن. همیشه هم دو تا سرباز اون اطراف پرسه می زدند. همیشه می گفتم خوش به حالشون چه حالی می کنن نزدیک اون دشت پر از گل های بنفش. یه پرستوی مهاجر اومده بود تو برجک. نمی دونم چرا دلم خواست بگیرمش. خواستم مال من باشه. همه ی پنجره های برجک رو بستم و ا باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : پرستوهای عاشق,پرستوها همه رفتند,پرستوها,پرستوهای خسته فرامرز اصلانی,پرستوها همه رفتن,پرستوهاي خسته فرامرز اصلاني,پرستوها سوسن,پرستوها همه رفتن سعيد,پرستوهای مهاجر,پرستوها آوا, نویسنده : 1koowat7 بازدید : 52 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 21:44

امشب رو به این امید می خوابم که فردا صبح که بیدار شدم یه شانس دیگه داشته باشم. اگه نشد دیگه گور بابای همه چی.
باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : شانس مجدد کشتی,شانس ازدواج مجدد, نویسنده : 1koowat7 بازدید : 60 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 21:44

خودکار را برداشت و فکر کرد که چه چیزی بنویسد.باید داوران مسابقه را سر ذوق می آورد. باید خلاقیتش را به رخ آنها می کشید. باید حس حسادتشان را بر می انگیخت. خودکار را در دستش گرفته بود و دستش جوری زیر چانه اش قرار داشت که یک طرف صورت لطیفش به زیبایی مچاله شده بود. انگار که جرقه ای در سرش روشن شود، خودکار را پایین آورد و شروع به نوشتن کرد. " روزی روزگاری در یک شهر مرزی دور افتاده، مردمی بودند که اعتقاد داشتند روح سرباز جوانی که سالها پیش دخترکی را  از مرگ نجات داده، شب ها در شهر پرسه می زند و مراقب اهالی شهر مخصوصا دخترهای جوان است" دیگر چیزی ننوشت. خودکار را ر باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : اولین داستان نویس ایرانی,اولین داستان شاهنامه,اولین داستان کوتاه در ایران,اولین داستان شاهنامه فردوسی,اولین داستان حماسی دوران باستان,اولین داستان,اولین داستان کوتاه,اولین داستان کوتاه ایران,اولین داستان کوتاه جهان,داستان اولین رابطه جنسیم, نویسنده : 1koowat7 بازدید : 65 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 7:23

بیا آروم منو از گودال بالای این پیکر بکش بیرون ببر بالا ببر جایی که هیچ چیزی نمیمونه برای حتی یه لحظه ببر جایی به دنیایی که هر چیزی یه تصویره یه رویایا...  دانلود موزیک فرشته ی مرگ اثر هادی پاکزاد باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : فرشته ی مرگ,فرشته ي مرگ,فرشته ی مرگ نیمباز,عکس فرشته ی مرگ,دانلود اهنگ فرشته ی مرگ,متن آهنگ فرشته ی مرگ,فیلم فرشته ی مرگ,کتاب فرشته ی مرگ,عکس های فرشته ی مرگ,تعبیر خواب فرشته ی مرگ, نویسنده : 1koowat7 بازدید : 75 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 7:23

روز خوبی نیست. نه که خیلی بد باشد اما خیلی هم خوب نیست. دوست دارم با کسی حرف بزنم. دوست دارم بمیرم. دوست دارم آدم بکشم. دوست دارم سقوط کنم. دوست دارم سکوت کنم. دوست دارم برسم. دوست دارم بمیرم. آنقدر هادی پاکزاد گوش داده ام که جنون فلسفی اش در من ته نشین شده است. همه ی دردها یک درمان دارد و آن یکی هم در کوه قاف است و هزار مار خشمگین گنجور آنند. چه کار کنم؟ با کسی که دوست داشتی باشم چه کار کنم؟ کسی که می خواستم باشم باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : کسانی که دوستشان داریم,کسانی که دوستشان دارم,کسانی که دوست پسرمیخواهند,کسانی که دوستمان دارند, نویسنده : 1koowat7 بازدید : 98 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 7:22

باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : دلتنگی,دلتنگم,دلتنگ,دلتنگ چت,دلتنگتم,دلتنگى,دلتنگی شعر,دلتنگ پدر,دلتنگی یعنی,دلتنگی مادر, نویسنده : 1koowat7 بازدید : 39 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 7:22

 همچون باران  شبیه به تابستان  مثل پیرمردی که پرتقال ها را با دستان چروکیده اش پوست می کند یک تصویر جدید از یک اتفاق گذرا ثبت شدن در خاطره ی مردی که به شکل کشنده ای هیچ چیز را فراموش نمی کند شاید باید می ماندی و کار را تمام می کردی از زمانی که به یاد دارم همه رفته اند باران، تابستان، حتی پیرمرد ها و تو...  تو یک رویای خوشی که هیچ وقت نرفته ای فقط هر دفعه من بدموقع از خواب می پرم و خاطرات کشنده شروع می شوند پاییز  پاییز   مهدی یکتا * با اسم مهدی یکتا شعر می نویسم باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 64 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 7:22

روباه چیزی نگفت

شازده کوچولو، 

رفته بود

باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 47 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 7:22

یه مورچه داشت رو دستم راه می رفت. از این مورچه کوچیکا خیلی کوچیک. دستم رو برگردوندم. هنوزم داشت راه می رفت. تو دلم گفتم " به کجا چنین شتابان مورچه" بعد یه حس مورچه خوار بودن بهم دست داد. صدامو کلفت و خش دار کردم  و این جمله رو دوباره تکرار کردم " به کجااا چنین شتابان مورچچچه" اون هنوز داشت می رفت نمی دونستم کجا داره میره احتمالا خودشم نمی دونست آخه رو دست من کجا رو داشت بره؟ صبح بعد از این که ملکه براشون یه سخنرانی انگیزشی پرشور کرده از لونه در اومده تا بره که غذا برای زمستون پیدا کنه و تهش رسیده به دست من. چه مورچه بدشانسی. فکر کردم که چقدر ما مورچه ایم. شما د باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : باد ما را خواهد برد,باد ما را خواهد برد دانلود,باد ما را خواهد برد فیلم,باد ما را خواهد برد عباس کیارستمی,باد ما را خواهد برد نقد,باد ما را خواهد برد كيارستمي, نویسنده : 1koowat7 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 7:22